پیرمرد تنها
خسته بود خسته بد وتنها،تنها بود و دل شکسته گرسنه بود
خیلی وقت بود چیزی نخورده بود.گرسنگی امانش را بریده بود.
مردم یکی یکی از کنارش رد میشدند،رد میشدند و رد میشدند
کنار یک مغازه ایستاد،یک بسته نان برداشت و با ولع شروع به خوردن کرد.
صاحب مغازه که مرد جوانی بود با تندی بیرون آمد و شروع کرد به فحش دادن
مردم جمع شدند هر کس چیزی میگفت،خجالت نمیکشه.....روز روشن و دزدی....
خجالت میکشید،میشکست و خورد میشد
مردی با صدای بلند گفت،شماها خجالت نمیکشید حق این پیر مرد را شماها خورده اید،اگر شما خمس و زکات مالتان را داده بودید الان این مرد مجبور نبود از شدت فقر و گرسنگی دزدی کند....
ساکت شدند و زمزمه کنان متفرق شدند
حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم میفرمایند؛من مأمورم که صدقه (و زکات) را از ثروتمندانتان بگیرم و به فقرایتان بدهم.مستدرک الوسائل و مستنبط المسایل ج 7، ص 105 ، ح 7762
هر وقت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم لباس جدیدى مى پوشیدند، خداوند را سپاس مى گفتند و سپس بینوایى را مى خواستند و لباس قدیمشان را به او مى دادند و مى فرمودند: مسلمانى که فقط براى رضایت خداوند عز و جل، لباس کهنه خود را به مسلمان فقیرى بدهد، تا هنگامى که لباس به تن آن فقیر است، در پناه و خیر و ضمانت خداوند است، چه زنده بماند و چه بمیرد.مکارم الاخلاق ص 36
- ۹۴/۱۱/۰۳